التفسیر و المفسرون پژوهشی است که شیخ محمد حسین ذهبی از مصر به«الازهر» ارائه داشت تا به وسیله آن به رتبه جهانی استادی علوم قرآن و حدیث دست یابد.دکتر ذهبی بتدریج مناصب گوناگونی را پیمود که از آن جمله مدّتی وزیر اوقاف بود.
در سال 1977 م روزنامههای رسمی با تیتر درشت، خبری را منتشر کردند که بر اساس آن یک گروه تندروی اسلامی(به تعبیر رسانهها)با نام«التکفیر و الهجرة»شبانه دکتر ذهبی را از خانهاش ربوده، به محل نامعلومی بردند.این خبر مهم، چندین روز نقل محافل خبری و مطبوعاتی مصر بود.همزمان، بازداشتهای وسیعی در میان اسلامگرایان مصری آغاز گشت تا مگر سرنخی از محل اختفای دکتر ذهبی به دست آید.همراه با آن، مقالات انتقادآمیزی به چاپ میرسید که اندیشههای گروههای اسلامی را به باد نکوهش میگرفت و سرانجام، کار با کشته شدن ذهبی به دست گروه یاد شده-به گمان روزنامهها-و اعدام چند تن از اعضای«التکفیر و الهجرة»پایان پذیرفت.ولی این پرسش در عرصه جامعه مصر همچنان باقی ماند که آیا ربودن ذهبی با طراحی گروه نامبرده انجام شد، یا دست گروههای دیگری در کار بود تا با این ترفند، خود را از گروههای اسلامی رهایی بخشند؟ از آن روزگار تاکنون، حکومت مصر و گروههای اسلامی در دو سوی ناسازورز قرار دارند.
کتاب التفسیر و المفسرون ذهبی در دو جلد جای گرفته که چندین بار به چاپ رسیده است.ذهبی برای فراهم آوردن جانمایه کتاب، با مراجعه به دهها منبع چاپی و خطی، خویش را فرسوده است و البته این همان چیزی است که یک جستار علمی آن را میطلبد، ولی سوگمندانه نگاه وی به مسائل، نگاهی است آکنده از سلفیگری و اشعریگری که هر چه هم دلایل استوار پیش نهاده شود، باز هم جز این دیدگاه را نمیپذیرد.
ما در این جستار، میکوشیم دیدگاههای کلّی خود را نسبت به این کتاب بیان داریم و البته این پس از هنگامی است که«تاریخ تفسیر»را چندین بار تدریس کردهایم.
الف.نابرابری حجم مباحث کتاب:ذهبی مباحث کتابش را در یک مقدّمه و سه باب ترتیب داده است.او مقدمه را به سه بحث تقسیم کرده که دربرگیرنده مفهوم تفسیر و مسائل مربوط بدان است.
در باب نخست، تفسیر در گامه آغازین آن یعنی تفسیر در روزگار پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و اصحاب ایشان مورد بحث قرار گرفته است.
در باب دوم، تفسیر در دومین مرحله یعنی مرحله تابعین به بحث گرفته شده است.
در باب سوم، از دوران تدوین تفسیر سخن رفته است، که از زمان پس از تابعین آغاز میشود و تا روزگار ما ادامه مییابد.
روشن است که این دوران، دوازده سده را در بر میگیرد که در اثنای آن دهها تفسیر با دیدگاههای گوناگون نگارش یافته است.نیز در همین مقطع زمانی گسترده، مکاتب تفسیری گونهگونی که نشانی سترگ بر کار تفسیر نهاده، رخ نموده است.
با مراجعه به شمار صفحات کتاب، براحتی روشن میشود که صفحات باب سوم نه برابر، بیش از دو باب اول و دوم است که اگر کتاب به گونه دیگری ترتیببندی میشد که چنین تفاوت فاحشی را در خود نداشت، نمادی پسندیدهتر مییافت.
مسأله در همین جا متوقف نمیشود، بلکه به مباحث باب سوم نیز تسرّی مییابد. فصل چهارم این باب، حجمی را به خود اختصاص داده که بیش از حجم سایر فصول این باب است و معرفی کتابهای تفسیر به گونهای معتدل، صورت نپذیرفته است؛برای مثال، معرفی هر یک از تفاسیر بحر المحیط ابو حیّان اندلسی و تفیر جلالین جلالالدین محلی و جلالالدین سیوطی از پنج صفحه تجاوز نمیکند، در حالی که معرفی کشّاف زمخشری بیش از پنجاه صفحه را به خود اختصاص میدهد.
ب.این نکته نیز متوجه ذهبی هست که وی تفسیر به رأی(عقلی)را به دو بخش تقسیم کرده است:تفسیر به رأی روا و تفسیر به رأی نکوهیده یا همان تفسیر فرقههای بدعتگذار.وی اساس تقسیمبندی خود را مذهب مفسّر در اصول و مبانی عقیدتی میداند: آنکه اشعری مذهب باشد، تفسیرش روا و ستوده است و آنکه چنین نباشد، تفسیری ناروا و نکوهیده پیش رو نهاده است.به بیان ذهبی، معتزله، شیعه، باطنیه و خوارج از فرقههای بدعتگذار هستند که تفسیرهایشان ناروا و نکوهیده است.
ذهبی در این تقسیمبندی، از راه درستی کناره گرفته و از طریق اعتدال دوری گزیده است و در یک جستار علمی و اظهارنظر پسندیده با بیطرفی مورد نظر، ره نپیموده است، بلکه به تفسیر، دیدگاهی سلفی-اشعری خالص دارد که روحیه تعصّب و جمود فکری بر آن سایه افکنده است.
حقیقت این است که نگاه ذهبی به هنگام مراجعه به کتابهای تفسیر و تصنیف، همان عاملی است که او را بدین جا کشانده است.
برای مثال طبرسی در تفسیر یک آیه، آرای مختلف صحابه و تابعان و مفسران دیگر همچون فرّاء، زجاج، جبایی و سایرین را میآورد و نیز نظر اهل بیت علیهم السّلام را درباره آن آیه بیان میدارد.او گاهی احادیث را از کتابهای غیر شیعی نقل میکند، تا آنجا که گفته شده وی از کتب عامّه، بسیار نقل حدیث میکند.هیچ یک از مفسّرانی که ذهبی به هنگام طرح مسأله تفسیر به رأی جایز، برمیشمارد، به این شیوه پایبند نبودهاند.او یکی را با آرای مختلف درباره آیه مطرح میکند، ولی جز در موارد اندک یادآور احادیث مأثور از اهل بیت علیهم السّلام نمیشود.
کدام مفسّر در پژوهش خود، پایبند بیطرفی است؟طبرسی یا افرادی همچون رازی، آلوسی و سیوطی که ذهبی از آنان نام میبرد؟آیا طبرسی ستوده است یا دیگرانی که نامشان برده شد؟!آیا سنجه کار، بیطرفی در پژوهش و رعایت شرایط لازم مفسّر است، یا همسوییهای فکری و گروهی؟
به این پرسش چنین پاسخ داده میشود که مراد دکتر ذهبی از اصحاب تفسیر به رأی ناروا، کسانی هستند که میکوشند آرای خود را بر قرآن تحمیل کنند و قرآن را بر اساس اعتقادات بیروح خود تفسیر کنند، توجیه و تفسیری که نه اندیشه آن را گوارا میدارد و نه منطق؛برای مثال، طبرسی میکوشد جواز نکاح متعه و وجوب مسح رجلین به هنگام وضو و موارد مشابه را اثبات کند و این همان تحمیل رأی بر قرآن کریم است و پیچش نصوص، که نکوهیده و نارواست.
پاسخ این سخن روشن است، زیرا اصحاب تفسیر به رأی جایز، از این ویژگی برکنار نیستند و برخی از آنان در این زمینه چنان لجاجت به کار میزنند که میان دو سخن که مفسّر در کتابش نقل میکند، تناقض دیده میشود.برای روشن شدن این نکته، سخن زیر را میآوریم.اگرچه کلام به طول میانجامد، ولی برای وضوح آن ضروری است.
در تفسیر این آیه کریمه:«و ما یعلم تأویله الاّ الله و الرّاسخون فی العلم یقولون آمنّا به کلّ من عند ربّنا» 1 مفسّران اختلاف نظر یافتهاند که آیا«واو»در اینجا برای عطف است یا استیناف و باز اختلاف یافتهاند که، آیا تأویل متشابه را غیر خدا هم میداند یا خیر؟اهل سنّت برآنند که تأویل آن را جز خدا کسی نمیداند.فخررازی کوشیده این نکته را چنین بیان کندٍّ
«انصراف لفظ از راجح به مرجوح باید دلیل منفصلی داشته باشد و دلیل منفصل یا باید لفظی باشد یا عقلی.قسم اول چنان است که گوییم:این وقتی حاصل میشود که میان این دو دلیل لفظی تعارضی دیده شود و اگرعارضی میان آن دو ظهور کرد، پس ترک ظاهر یکی از آن دو برای رعایت ظاهر دیگری از عکس آن اولی نیست، مگر اینکه گفته شود:یکی از آن دو دلالتی قاطع دارد و دیگری فاقد دلالت قاطع است که در این هنگام، رجحان حاصل میآید، یا گفته میشود:هر یک از آن دو، اگرچه راجح باشد مگر آنکه یکی از آن دو ارجحیّت داشته باشد که در این هنگام رجحان حاصل میشود، مگر آنکه بگوییم:شکل نخست که باطل است، زیرا دلایل لفظی بیگمان قطعیت ندارد؛چرا که هر دلیل لفظی متوقف بر نقل واژهها و وجوه صرفی و نحوی و موکول بر عدم اشتراک و در کار نبودن مجاز و عدم تخصیص و اضمار و معارض نقلی و عقلی است که تمامی آن مظنون است و امر موقوف بر مظنون، بهتر است ظنّی تلقّی شود.به این ترتیب ثابت شد که هیچ یک از دلایل لفظی قاطعیّت ندارد.
شقّ دوم این است که گفته شود:یکی از دو دلیل قویتر از دلیل دوم باشد.اگر اصل احتمال در آن هر دو وجود داشته باشد صحیح است، ولی در این صورت، ظاهر دلیل لفظی به معنای مرجوح ظنی گرایش مییابد و در مسائل اصولی نمیتوان بر چنین چیزی تکیه کرد، بلکه تنها در مسائل فقهی میتوان بر آن اعتماد ورزید.براساس آنچه گفته شد، ثابت گشت که انصراف لفظ از مخعنای راجحش به معنای مرجوح آن در مسائل قطعی جایز نیست، مگر آنکه دلیل قطعی عقلی وجود داشته باشد، با در نظر گرفتن اینکهآنچه ظاهر لفظ بدان اشعار دارد، امری محال است.
فی الجمله دریافتیم که کاربرد واژه در معنای مرجوح آن هنگامی جایز است که حمل آن بر ظاهر، شدنی نباشد و در این هنگام است که تأویل، تعیّن مییابد و روشن میشود که راهی نیست تا لفظ را از معنای راجح آن به معنای مرجوحش بازگرداند مگر در پرتو ارائه دلالت عقلی قاطع در اینکه معنای راجح آن عقلا محال است.اگر این دلالت ارائه شد و مکلّف دانست که مراد حق تعالی از این لفظ چنان نیست که ظاهرش بدان اشعار دارد، دیگر در این هنگام لازم نیست دانسته شود آن مرجوح مورد نظر کدام است، زیرا راه رسیدن به چنین چیزی ترجیح دادن مجازی بر مجاز دیگر و تأویلی بر تأویل دیگر است که این ترجیح جز با دلایل لفظی، امری شدنی نیست و این در حالی است که دلایل لفظی، چنان که بیان داشتیم، ظنّی هستند، بویژه دلایل به کار برده شده در ترجیح مرجوح بر مرجوح دیگری که در نهایت ضعف است و البته تمامی اینها تنها مفید ظنّ ضعیفند و اعتماد بر این دلایل در مسائل قطعی، محال است.حاصل این تحقیق استوار اینکه پس از اقامه دلایل قطعی در این باره، حمل لفظ بر ظاهر، امری محال است و نمیتوان در تعیین تأویل، ژرفاندیشی کرد و این پایان چیزی است که ما در این باب بدان دست یافتیم و خداوند مسؤول هدایت و رهنمایی است.» 1
از متن نسبتا مفصّلی که آورده شد، به نظر میرسد که رازی بسختی میکوشد تا ثابت کند که متشابه-پس از پذیرش اینکه ظاهرش مورد نظر نیست-را تأویل نشاید، زیرا با دقّت نمیتوان به درون آن راه یافت، ولی همین دیدگاه رازی در تأویل متشابه خیلی زود در تفسیر این آیه کریمه دگرگون میشود:«الرحمن علی العرش استوی» 2 وی میگوید:
«مردم درباره مفهوم نشستن معبودشان بر عرش دو سخن دارند:سخن اول اینکه ما بدون آنکه به تأویل بپردازیم اطمینان داریم، که خداوند از بودن در مکان و جهت منزّه است و لذا تأویل آیه را رها میکنیم.
باید بدانیم که این سخن از دو نظر ضعیف است:اول اینکه، اگر مطمئن باشیم خداوند از بودن در مکان و جهت منزه است، از این نکته نیز باید اطمینان یابیم که مراد خدا از«استواء»، «جلوس»نیست که این خود، تأویل است، و اگر احتمال بدهیم که خدا میتواند در مکان و جهت باشد و در این امر تردید روا داریم نسبت به خدا جهل داریم، مگر اینکه کسی بگوید مطمئن است مراد خداوند آن نیست که ظاهرش بدان اشعار دارد و امر دیگری مورد نظر خداوند است، ولی از ترس خطا این امر را مشخص نمیسازد.این وجه نیز اگر چه وجه قریبی است، ولی باز هم ضعف دارد، زیرا خداوند متعال از آنجا که با زبان عربی ما را مخاطب قرار داده، نباید از لفظ چیزی را بخواهد جز آنچه در زبان عربی، وضع شده است.با این وصف، اگر«استواء»در زبان عربی به مفهوم «استقرار»و«استیلا»است و نمیتوان آن را به«استقرار»معنا کرد، لاجرم باید معنای «استیلاء»را برای آن قائل شد و در غیر این صورت، لفظ تعطیل میشود که این امری غیر جایز است.
دوم، دلالت قطعی است در اینکه ناگزیر باید راه تأویل را در پیش گرفت و آن چنین است که اگر دلالت عقلی گواه امتناع معنای«استقرار»است و ظاهر لفظ«استواء»معنای «استقرار»دارد، پس میشود به هر یک از دو دلیل عمل کرد، یا آنکه هر دو دلیل را با هم واگذاشت، یا آنکه نقل را بر عقل ترجیح داد و یا آنکه عقل را ترجیح داد و نقل را تأویل کرد.شکل نخست که باطل است، زیرا لازم میآید که یک شئ، منزه از مکان باشد، ولی در نتیجه در مکان قرار گیرد که این محال است.
شکل دوم نیز امری نشدنی است، زیرا لازم میآید رفع نقیضین که آن نیز باطل است.سومی هم باطل است، زیرا اصل نقل، عقل است؛چه اگر با دلایل عقلی ثابت نشود که خدایی هست صانع و عالم و قادر که پیامبران را برانگیخته، دیگر با نقل ثابت شدنی نیست؛چرا که خدشهدار کردن عقل به مفهوم آن است که عقل و نقل را با هم خدشهدار کردهایم.پس آنچه باقی میماند صحت عقل و پرداختن به تأویل نقل است و این را باید در بیان مقصود، همان برهان قاطع نامید.» 1
سپس رازی به بیان آرای علما درباره تأویل این آیه میپردازد.
به هنگام مقایسه متن دوم با متن اول روشن میشود که رازی در خطی ناهمگون پیش میرود که 180 درجه اختلاف پیش آورده و دقیقا در نقطه مقابل قرار گرفته است.او در حالی که با وسایل گوناگون میکوشد ثابت کند پس از علم به عدم اراده معنای ظاهر، تأویل محال است، در متن دوم میکوشد نه تنها امکان تأویل را، که وجوب آن را به اثبات رساند.او اگر کسی را که در این موضوع توقّف کرده رد میکند، گویی به ردّ خویش پرداخته است، زیرا که خود او در متن نخست، در تأویل متشابه توقّف کرده است.
به نظر میرسد فخر رازی هنگام تفسیر آیه«و ما یعلم تأویله الا اللّه و الراسخون فی العلم» 2 از شیوه هم مسلکهای خود متأثر بوده که تأویل متشابه را به خداوند اختصاص میدهند و لذا با دلایل گوناگون میکوشد این اندیشه را بر قرآن تحمیل کند و عدم امکان تأویل متشابه و در نتیجه اختصاص تأویل آن به خدا را اثبات کند.در حالی که وی آیه «الرحمن علی العرش استوی»را با در نظر گرفتن اینکه عالمی است عبارت آشنا، ادیب و بلاغی، به قدرت خ دا و تسلّط او بر جهانیان تفسیر میکند و میکوشد آن را ثابت کند. کسی که تفسیر فخر رازی را استقرار کند، نمونههای دیگری را در تحمیل رأی مییابد.
ج.اشکال دیگر ذهبی این است که عناوین گزندهای برگزیده که از خلال آن میکوشد به خواننده، ذهنیت معیّنی دهد که با ذهنیّت او همسوست.
ذهبی برای مخالفان خود عنوان خاصی را آورده که از آغاز به خواننده القا میکند مخالفان او کافرند و در خطا به سر میبرند.او پیش از شروع مطالعه به خواننده این تصوّر را تحمیل میکند و چه بسا خوانندهای تنها به عنوان بسنده کند، بدون آنکه معنون ذهبی را از نگاه بگذراند.لذا تنها عنوان در ذهن او باقی ماند و از یک گروه محقّق تنها نظری در خاطر او نقش بندد که این عنوان آن را القا کرده است و در این مسر هیچگونه تحقیقی را به کار نزند.از جمله عناوین اوست:«تفسیر گروههای بدعتگذار»و«حیلهگری آنان -شیعیان-در تقویت عقاید و ترویج آن»و«واداشته شدن مردم از سوی ایشان-شیعیان- به تسلیم در برابر معانی باطنی قرآنکه مورد ادعای آنان است»و«تأثیر تفسیر باطنی در به بازی گرفتن نصوص قرآنی».
مسلّما هنگامی که خوانندهای عنوان و متن را از نظر میگذراند، پیشاپیش به کفر شیعیان یا معتزله حکم کرده است و در حالی نوشتههای ذهبی را میخواند که اشاره به کفر ایشان یا به بازی گرفته شدن نصوص قرآنی از سوی آنان را در ذهن دارد.
در بسیاری موارد، عنوانی که ذهبی آورده است با متن زیر آن همخوانی ندارد.به دیگر سخن، تعصّب مذهبی چنان در او رسوخ کرده که مخالفانش را با عبارات دروغ و غیر واقعی به انحراف نسبت میدهد و در این راه گریبان میدرد و لذا بر سر چند راهههایی قرار میگیرد که اساسا نباید بدان گرفتار میشد.
در این جا نمونهای را میآوریم برگرفته از شیوه ذهبی به نقل از نوشته خود او، تا خواننده عزیز درستی ادعای ما را دریابد و یقین کند که ذهبی صرفا از تعصّب خود پیروی میکند.عنوان«دست بردن معتزله در آثار متواتری که دیدگاه آنان را نفی میکند»به خواننده القا میکند که معتزله در تثبیت عقاید خود از هیچ تلاشی کوتاهی نمیکنند، اگر چه این کار آنان را به تحریف و دگرگون کردن آثار بهجا مانده بکشاند، ولی خواننده هنگامی که با دقّت مطالب او را مطالعه میکند.ناگهان با این واقعیت روبرو میشود که مطالب آورده شده، ناهمسویی آشکاری با عنوان دارد.وی میگوید:
«گاهی معتزله میکوشند برای اثبات عقیده خود نصّ قرآنی را چنان تحریف کنند که با آثار متواتر پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ناهمخوان است؛برای مثال، برخی از معتزله آیه 164 سوره نساء«و کلّم اللّه موسی تکلیما»را خلاف مذهب خود میبینند، زیرا مصدر برای تأکید فعل آمده است و احتمال مجاز را از میان میبرد.لذا به تحریف نصّ قرآنی برمیخیزند تا آن را موافق دیدگاه خود گردانند و آن را چنین تغییر میدهند:«و کلّم اللّه موسی تکلیما»-به نصب لفظ جلاله-به اعتبار اینکه مفعول است و موسی را بنا به فاعلیت، مرفوع میدانند.برخی از معتزله نیز در واژه قرآنی دست نمیبرند، ولی آن را آنقدر توجیه میکنند تا با مذهبشان تطابق یابد.آنان در بیان این آیه میگویند:«کلّم»از «کلم»گرفته شده که به معنای«جراحت»است.لذا معنای آن چنین میشود که:خداوند با ناخن محنت و چنگال فتنه موسی را مجروح کرد.این گروه بدین ترتیب از ظاهر نظمی که با عقیده آنان ناهمساز و مخالف هوی و هوس ایشان است، میگریزند.
آنچه ما بیان داشتیم زمخشری در کشّاف آورده است و او آن را به هنگام سخن از این آیه از کسی نقل کرده که او گفته است:«از ابراهیم و یحیی بن و ثاب رسیده که این دو چنین تلاوت کردهاند:«کلّم اللّه»به نصب لفظ جلاله و سپس این قراءت را ردّ میکند و میگوید:از بدعت در تفسیر این است که آن را از«کلم»به معنای«جراحت»گرفتهاند و مفهومش را چنین تلقّی کردهاند که خداوند، موسی را با ناخن محنت و چنگال فتنه، خلیده است.» 1 انتهی.» 2
عنوانی که ذهبی آورده به همراه عبارت نخست او آشکارا دلالت بر این دارد که معتزله برای استوار کردن باورهای خود و تأکید نظراتشان از تغییر دادن نصوی قرآنی ابایی ندارند و از توجیه قرآن با وجوه بعید و معانی ناگوار نمیهراسند و در ارائه تنها مثال خود به سخن زمخشری در کشّاف بسنده میکند.گویی ذکر این نکته در کشّاف، دلیل صحّت افتراهای او به معتزله است!
به هر روی این نکات به نظر خواننده میرسد:
1.ذهبی این«برخی»را که تحریف و تصرّف در قرآن را با آنان نسبت میدهد، روشن نمیکند.
2.این خبر را زمخشری از یحییبن وثاب و ابراهیم بن یحیی بن ابی حیّه نقل کرده است، ولی این جنّی در محتسب، آن را به ابراهیم نسبت میدهد 1 و این دلالت آشکار دارد بر آنکه این خبر قبل از زمخشری و حتّی پیش از ظهور معتزله وجود داشته است.با وجود این، آیا منصفانه خواهد بود که نسبت تصرّف به معتزله داده شود؟اگر ذهبی میگفت«گواه گرفتن اخبار شاذّ از سوی معتزله»، سخنش دقیقتر و به درستی نزدیکتر بود.
3.صرف آوردن این خبر از سوی زمخشری، بیهیچ حاشیه و تحلیلی، دلالت بر آن ندارد که وی بدان اعتقادی داشته باشد، زیرا او در تفسیر آیه شریفهو ما کان لبشر ان یکلّمه اللّه الاّ و حیا او من وراء حجاب او یرسل رسولا» 2 میگوید:
«و یا اینکه سخن خود را به برخی اجرام آفریدهاش میشنواند، بدون آنکه شنونده کسی را که با او سخن میگوید ببیند، زیرا آن نیرو ذاتا نادیدنی است و این فرمودهاش «من وراء حجاب»مثل آن است که سلطانی از پشت پرده با برخی از خواصّ خود سخن بگوید و کسی که در آن سوی پرده است، صدای سلطان را میشنود بیآنکه چهره او را ببیند.از همین باب است سخن گفتن با موسی یا با فرشتگان.» 3
این دلالت بر آن دارد که زمخشری، نسبت دادن کلام به خدا را گران نمیدارد.
4.زمخشری تفسیر غریبی را که از برخی مفسّران نقل شده است، زشت میشمارد و آن را بدعتگذاری در تفسیر میداند.بهتر بود ذهبی به جای نسبت دادن مطلق آن به معتزله، مشخّصش میساخت.
نمونه دیگری که ذهبی به عنوان شاهد مثال میآورد، اشکال آن کمتر از اولی نیست. 1
د.از دیگر اموری که خواننده کتاب التفسیر و المفسرون بدان پی میبرد، این است که ذهبی در بیان عقیده سایر فرقهها و مواضع ایشان، بر کتابهای مخالفان بسنده میکند و سخن آنان را میآورد و این در پژوهشی بیطرفانه و به دور از روحیه تعصّب گرایی از سوی فردی که میکوشد به حقایق برسد و آن را بیان دارد، کاری پسندیده نیست.
اگر این کار حتّی در صورت نبودن منابع مربوط به فرقه مورد نظر، نه کاری است در خود، دیگر چگونه خواهد بود طرح مسائلی که منابع متعدد با قلم علمای همان فرقه در دسترس است؟
دلیل نادرستی این امر آن است که یک مخالف-هر چه هم بکوشد-نخواهد توانست از ذهنیت خود کناره بگیرد و پیوسته خواهد کوشید نظریات طرف مقابل را تخطئه کند یا دستکم آن را چنان ضعیف و سست عرضه بدارد که بتوان براحتی آن را نقض کرد.
در بخشهای نخستین جلد دوم کتاب التفسیر و المفسرون به هنگام سخن از شیعه و مواضع ایشان در تفسیر قرآن کریم، میبینیم این کتابها مورد بهرهبرداری قرار گرفته است: التبصیر فی الدین ابو المظفر اسفراینی، الملل و النحل شهرستانی، الفرق بین الفرق ابو منصور بغدادی، الوشیعة فی نقد عقائد الشیعة موسی جار الله، و تبیین کذب المفتری از ابن عساکر که همگی تألیف جماعتی است که به مواضع ضد شیعی شهرت دارند.در این صورت، چگونه میتوان به نسبتهای او به شیعه، اطمینان یافت؟
ما در اینجا بر آن نیستیم تا خطای هر یک از این کتابها را فراپیش نهیم، زیرا این مهم مجال دیگری میطلبد و هدف ما تنها اشارهای بود و بس.
در بسیاری موارد، ذهبی نظر برخی از افراد فرقهای را بیان میدارد و بدون آنکه نظر بقیه را بیاورد، آن را به همه فرقه مورد نظر نسبت میدهد.بهعلاوه اینکه همین نظر نزد محقّقان فرقه نامبرده شاذّ محسوب میشود؛برای مثال، هنگام بحث در باره شیعه، سخن از«تحریف و تبدیل قرآن»به میان میآورد، به گونهای که گمان میشود همه شیعیان قائل بدان هستند، بی آنکه به نظر دیگران هم نگاهی داشته باشد.او در سایر موارد نیز به همین شیوه عمل میکند. گاهی به برخی از احادیثی استناد میکند که در کتب حدیث شیعه وارد شده است، در حالی که همه این کتابهای حدیثی نزد جمهور علمای شیعه، صحیح تلقّی نمیشود، بلکه هم احادیث صحیح را در بر دارد و هم احادیث ضعیف را.وی برای نمونه سخن خود، تنها به شماری از احادیث ضعیف کافی مرحوم کلینی-چنان که پارهای از محقّقان گفتهاند- بسنده میکند.آیا استناد ذهبی به حدیثی از کافی صحیح خواهد بود، در صورتی که معتبر بودن آن را در نظر نیاورد؟
گاهی ذهبی به برخی منابع شیعه رجوع میکند و بدان استشهاد میجوید، ولی نه برای بیان حقایق بل برای تأکید ادّعای او در تحریف حقایق از سوی شیعیان و پیروی از هوی و هوس ایشان.گویی میخواهد ادعا کند آنچه را پیرامون شیعه میگوید، برگرفته از کتابهای خود آنان است و وی در واقع، جویای حقیقت است و در آنچه میگوید جانب انصاف و بیطرفی را مراعات میکند، ولی چه سود که در ادای این مقصود کوتاهی میورزد.او هنگام سخن در باره شیعیان میگوید:
«آری، امامیه در تفسیر قرآنو ارائه نظریاتشان تنها به توهّمات و خرافاتی تکیه دارند که فقط در اندیشه پردازندگان آن یافت میشود و از جمله اینهاست:
اول:جمع و تأویل قرآن کریم و آن کتابی است که علی-رضی الله عنه-به ترتیب نزول، گرد آورده.
دوم:کتابی است که امیر المومنین علی علیه السّلام در آن شصت نوع از انواع علوم قرآنی را بیان داشته و برای هر یک مثالی آورده است.
سوم:«جامعه»و آن کتابی است به طول هفتاد ذرع به املای رسول اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و خط علی علیه السّلام.
چهارم:«جفر»، کتابی است غیر از جامعه و ابن خلدون درباره آن میگوید:«بدان که اصل کتاب جفر از هارون بن سعد عجلی است که جلودار زیدیه به شمار میآید.او کتابی داشته که از(امام)جعفر صادق روایت کرده، و در آن ماجرای آنچه بر اهل بیت خواهد گذشت به طور کلی آمده است و...»
مؤلف اعیان الشیعه جفر را چنین تعریف میکند:«کتابی است که پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آن را به علی علیه السّلام املا کرده و در آن سخنان ضد و نقیصی آمده است.»وی پس از آنکه سخنش در این زمینه به پایان میرسد، میگوید:«از ظاهر اخبار چنین به دست میآید که جفر کتابی است در بر دارنده علوم نبوی اعم از حلال و حرام...و ممکن است تفسیر برخی از آیات متشابه قرآن کریم هم در آن یافت شود.»
پنجم:مصحف فاطمه.
اینها مهمترین چیزهایی است که امامیه در تفسیر کتاب الهی بدان استشهاد میکنند.» 1
ذهبی در هر مورد کوشید است سخن خود را به اعیان الشیعه سید محسن امین عاملی مستند سازد تا چنین وانمود کند که آنچه بیان میدارد از منبعی شیعی است و دقت و انصاف را میجوید، ولی چه بسیار است فاصله میان اعیان الشیعه و التفسیر و المفسرون، زیرا مؤلف اعیان الشیعه این منابع را به عنوان منابع تفسیر در میان شیعیان نیاورده، بلکه با عنوان«تألیفات امیر المومنین علی علیه السّلام» 2 آورده است، در حالی که عبارت ذهبی این معنا را القا میکند که مؤلف اعیان الشیعه معتقد است این منابع از منابع تفسیری است، حال آن که واقعیت خلاف این است.
نمیدانیم مأخذ ذهبی در این ادعا که اینها از منابع تفسیر شیعه امامیه میباشد، کدام است؟آیا واقعا بر او گران آمده تا به برخی از کتب تفسیر مراجعه کند تا از میزان اعتماد شیعه به این کتابها آگاهی یابد؟کتابهای تفیسر شیعیان به استثنای اولی از آنچه او میگوید، تهی است و آن عنوان«جمع و تأویل قرآن کریم»میباشد.اگر ذهبی میخواست حقایق را نقل کند، این نکته را جدّی میگرفت که آنچه سید محسن امین آورده در ردّ مصطفی صادق رافعی بوده که ادّعا کرده کتاب جفر در تفسیر، مورد استناد شیعیان قرار میگیرد:
«شیعه با جفر، قرآن را تفسیر نکردهاند، بلکه همچون علمای مسلمان به تفسیر قرآن پرداختهاند و ادعا نکردهاند در پرتو علم جفر به درون قرآن راه یافتهاند و حتّی هیچیک از آنان ادّعا نکرده که به این علم دست یافته است.آری، آنان نقل کردهاند که جفر نزد ائمّه اهل البیت علیهم السّلام بوده است.اما اگر آن مدعیان راست میگویند کافی است به ما حتی یک شیعی را معرفی کنند که از جفر برخوردار بوده یا قرآن را با جفر تفسیر کرده است.اینها هستند تفاسیر شیعه از قرآن کریم که همگی شناخته شدهاند و بیشتر آنها به چاپ رسیده است.تفاسیری همچون:تفسیر قمی، مجمع البیان، جمع الجوامع، تفسیر ابوالفتوح رازی، برهان سید هاشم بحرانی، تبیان شیخ طوسی، تفسیر عیاشی و جز آن.آیا رافعی میتواند در یکی از این تفاسیر بیابد که شیعه قرآن را با جفر تفسیر کرده است.» 1
از مطالعه التفسیر و المفسرون به دست میآید که ذهبی بشدت علاقهمند آن است که آشکارا مخالفان خود را بیازارد، اگرچه در ورای این کار سببی نهفته نیست که پایه چنین کاری شمرده شود.
یورش ذهبی به دشمنان در مسائل عقیدتی و تلاش در نسبت دادن اموری ناپسند به ایشان، با استناد به کتابهای مخالفان، تنها اختصاص به شیعه ندارد، بلکه به دیگران نیز سرایت کرده است.وی هنگام سخن درباره تفسیر در میان معتزله، سخن ابن قتیبه (متوفای 276 ه ق)را در این مورد میآورد.وی ترجیح میدهد از کتاب تأویل مختلف الحدیث ابن تقیبه نقل کند:
«آنان-معتزله-درباره آیه شریفه«و ذا النون اذ ذهب مغاضبا فظنّ ان لن نقدر علیه» 1 میگویند:
«او با خشم به سوی قومش رفت تا به نگاه داشته شدن از جانب خداوند از خشم او کناره گرفته باشند.و لذا گفتهاند:پیامبر بر قوم خود خشم گرفت هنگامی که ایمان آوردند و از همین رو آنان به سوی آنچه زشتش میداشتند، گریختند.حال چگونه ممکن است پیامبر خدا بر قومش خشم بگیرد، آن هم هنگامی که ایمان آوردهاند، در حالی که به همین امر برانگیخته شده و مأمور آن است(که دیگران ایمان آورند)؟پس چه تفاوتی است میان او و دشمن خدا که از ایمان صد هزار نفر یا بیشتر به خشم آید؟» 2
از این سخن چنین برمیآید که معتزله معتقدند خشم یونس نبی نسبت به قومش، از آن روی بوده که ایشان ایمان آورده بودند.ذهبی سپس ابن قتیبه را برای این سخن مورد یورش قرار میدهد، ولی ما در اثنای کندوکاو خود در کتب تفسیری که به ذکر آرای گوناگون پرداخته، چنین سخنی را نیافتیم، چه رسد به اینکه آن را به معتزله هم نسبت داده باشند.نمیدانیم ابن قتیبه آن را از کدام کشکول میتواند ذکر کرده باشد.بهتر بود ذهبی پیش از نقل آن، از درستی آن اطمینان مییافت، ولی اشتیاق به معایب مخالفان، او را واداشته است که سخنی چنین سست و بیمار را نقل کند.
ساختار بحث، اساسی از امور مشترک میان دو فرقه است و تکیه او بر مسائل متّفق علیه که صحّتش مورد پذیرش است، امری است بسیار طبیعی در جستاری بیطرفانه. طرف مخالف هم در صورت فراهم بودن دلایل، باید سر تسلیم فرود بیاورد و لگام پذیرش را بر خویش نهد.در غیر این صورت کشمکش، ملتهب باقی میماند و هر یک از طرفهای مخالف به چیزی چنگ درمیزنند که آنان را خوش میآید.اما اگر بحث چنان باشد که یکی از دو طرف به شیوه آن اعتراف داشته باشد و طرف دیگر آن را نپذیرد و قائل به صحت آن نباشد، عقل آن را پس میزند و طبیعت پژوهشهای بیطرفانه آن را نمیپذیرد و یک پژوهشگر باید از آن دوری ورزد، ولی سوگمندانه دکتر ذهبی این شیوه دشوار را در پیش گرفته و بر مرکبی سرکش نشسته است و اموری را بدیهی دانسته که طرح همین امور حتی در میان طرفدارانش، محل بحث است، چه رسد به مخالفان آن نظر و اعتقاد.معتزله در نگاه او دارای تفسیری نکوهیده هستند و لذا برای آنان عنوان ثانوی «انکار احادیث صحیحی که از سوی معتزله مورد پذیرش نیست»را آورده و به بعضی احادیث وارد در کتب صحاح اشاره کرده که معتزله آنها را نمیپذیرند؛احادیثی همچون افسون پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم و تأثیر جن و احادیث دیگری که مورد پذیرش معتزله نیست و لذا بر اریکه صحّت تکیه نمیزند.این در حالی است که شایستهتر آن بود ذهبی پیش از حمله کورکورانه به معتزله از صحّت این احادیث، اطمینان حاصل کند.
دور است که ذهبی از آنچه درباره صحیح بخاری نگاشته شده ناآگاه بوده باشد، بویژه اینکه باید میدانست که آیا علمای حدیث، صحّت محتوای آن را پذیرفتهاند یا خیر.در واقع، معتزله هیچیک از این احادیث صحیح را انکار نکردهاند، بلکه با استناد به ادله، صحّت آن را نفی کردهاند و بر ذهبی بود پیش از آنکه محلّ کشمکش را مورد صحت و دلیل محکومیت تلقّی کند، در باره دلایلشان به بحث مینشست.
شاید عناره دیگر کتاب او«تفسیر آنان از قرآن در پرتو حقایقی دینی که به انکارش میپردازند»گواه دیگری باشد بر سخن ما.
ه.گاهی ذهبی پارهای امور را در هم میآمیزد و همین در کتابش بازتاب مییابد و بدین ترتیب یک خواننده آگاه، میان سخن ذهبی و سخن دیگران سرگردان میماند.ذهبی، شریف مرتضی و شریف رضی-اعلی الله مقامهما-را از جمله علمای معتزله و شیخ ایشان به شمار آورده است و کتاب سید مرتضی غرر الفوائد و درر القائد را که به امالی مرتضی شهرت دارد، در فصل ویژه معتزله و آثارشان عرضه میدارد و به تحلیلش میپردازد، بدون آنکه در فصل مربوط به بحث درباره کتب تفسیری شعییان اشارهای بدان داشته باشد.اینکه سید مرتضی از علما و شیخ شیعه است، همچون خورشید نیمروز هویداست و مسأله نیازمند آن نیست که ذهبی در این جا به اشتباه افتد و مسائل را با یکدیگر درهم آمیز، بویژه آنکه خود ذهبی اعتراف دارد که سید علم الهدی«شیخ و رئیس شیعیان» عراق بوده است. 1
از مطالعه این کتاب به نظر میرسد:
1.اشتراک شیعه و معتزله در پارهای مسائل همچون رؤیت و عدالت.
2.تهی بودن امالی مرتضی از هر گونه نشان تشیّع به گمان ذهبی.
3.ارائه ماده کتاب مرتضی به شیوه ارائه معتزله در توجیه و تأویل آیات قرآنی.
به نظر میرسد تمامی این امور، ذهبی را واداشته است مرتضی از معتزلی بداند و اشاره کند که او از شیوخ شیعیان عراق بوده است.
هر یک از دلایلی که خواه جداگانه و خواه به همراه دلایل دیگر آورده شد، نمیتواند مجوّز آن باشد که سید مرتضی را معتزلی شمرد، زیرا تهی بودن امالی از نشانههای تشیع- اگر صحیح باشد-به بررسی نکردن آ یات امامت یا آیات احکامی باز میگردد که شیعه در آنها نظر خاصّ دارد، چنان که اشتراک شیعه و معتزله در برخی از مسائل اعمّ از سمتگیری یا ارائه ماده کتاب به شیوه ارائه معتزله(توجیه آیات)برای شمردن مرتضی از جمله اعلام معتزله کافی نیست.تعبیر ذهبی چنین است:
«در امالی نشانی از تشیّع دیده نمیشود و آنچه هست، نسبت دادن اصول معتزله است به ائمه اهل البیت علیهم السّلام و این در حالی است که ما اگر چه تقریبا در تفسیر شریف مرتضی در امالی با اینکه او از شیوخ و علمای شیعه است اثر آشکاری از تشیع نمییابیم، ولی در ورای استدلالات او تلاش جدیای را میبینیم در اثبات اینکه اصول معتزله برگرفته شده از کلام امیرالمؤمنین علی-رضی الله عنه-و ائمه دیگر شیعه و سایرین است.» 2
و.نمونه دیگر عدم دقت در کتاب التفسیر و المفسرون این است که ذهبی، تفسیر مجمع البیان شیخ طبرسی را تفسیر به رأی میداند، در حالی که این تفسیر را پیش از آنکه تفسیر به رأی دانست، باید تفسیر به مأثور تلقّی کرد. 1
دکت رمحمد حسین صغیر این تفیر را به حقیقت یک تفسیر به مأثور میداند و بر این باور است که بیشتر آرایی که در آنجا آمده از اصحابی همچون ابن عبّاس و ابن مسعود و تابعینی همچون مجاهد، سعیدبن جبیر، عکرمه، حسن بصری، قتاده، عطاء، ضحّاک و دیگرانی از این دست نقل میشود.وی معتقد است روایات آمده در این کتاب و روایت آن از اهل بیت، بویژه صادقین علیهما السّلام، شاید از میان صفحات تفسیر، تنها صفحهای را از آن خود میکند.
اگر ذهبی مجاز باشد تفسیر المحرّر الوجیز فی تفسیر کتاب الله العزیز از ابن عطیه اندلسی را تفسیر مأثور بداند، باید به طریق اولی، مجمع البیان طبرسی را تفسیر به مأثور بداند، زیرا توسّل طبرسی به سخنان اصحاب و تابعین و نسبت دادن این سخنان به خود ایشان در مجمع البیان، و روشنی و آشکاری بیشتری دارد.
ز.ذهبی گاهی در برخورد با مخالفانش شیوه ناپسندی را در پیش میگیرد و به جای بحث آرام و استوار در ردّ آراء و ادلّه-که اقتضای یک بحث علمی است-عباراتی را به کار میبندد که از ذوق و ادب و پاکی زبان فاصله بسیار دارد.
«میبینیم که امامیه به قرآنی هم همچون عقایدشان گرایش دارند و آن را بر حسب هوی و هوس و مسلکشان میپیچانند و در تفسیر، مستند صحیحی ندارند تا بدان استناد جویند و دلیل صحیحی در کار نیست تا بدان تکیه زنند و تنها توهّماتی در کار است که از سیطره عقیدهای پوچ برخاسته است و خراقاتی که از عقولی رسته که باطل در آن لانه ساخته و جوجه کرده است و لذا خرافات و بیهوده گوییهایی چنین رخ نموده است!»
از آنچه به این بحث مربوط میباشد، یکی آن است که تفسیر قرطبی با عنوان الجامع لاحکام القرآن در ضمن تفسیری فقهی آورده شده که در آن زیادی از احکام القرآن حصاص حنفی، احکام القرآن کیاهراسی شافعی، کنزالعرفان فی فقه القرآن مقداد سیوری از امامیه، و الثمرات الیانعه و الاحکام الواضحة القاطعة یوسف ثلاثی زیدی آورده شده است.به نظر میرسد ذهبی در این جا هم موفق نبوده، زیرا کتاب الجامع لاحکام القرآن قرطبی همچون سایر کتب تفسیری که ذهبی در این فصل آورده، اختصاص به آیات احکام ندارد و تفسیر قرطبی در حقیقت، همه آیات را در بر میگیرد نه فقط آیات احکام را.
اگر بحث در باره آیات مربوط به احکام، توجیه کننده آن است که این تفسیر در ضمن تفسیر فقهی آورده شود، همین ویژگی دست کم در تفسیر فخر رازی نیز بخوبی دیده میشود.
چنین پیداست که نامگذاری تفسیر قرطبی به الجامع لاحکام القرآن از سوی او، بهعلاوه تلاش ذهبی در بر شمردن تفسیر فقهی مالکی وی را واداشته است تفسیر قرطبی را در ضمن تفاسیر فقهی ذکر کند.
آری، به نظر ذهبی، امامیه در تفسیر قرآن به اموری تکیه میکنند که از قبیل توهمات و خرافات است و تنها در ذهن صاحبان این خرافات یافت میشود. 1 وی سپس منابع مورد ادعای خود را در تفسیر شیعی ذکر میکند که بیانش گذشت.
وی در ادامه چنین میگوید:
«اینها مهترین اموری هستند که امامیه در تفسیر بدان استناد میکنند و همه آنها توهّمات و اباطیلی است که تنها در اندیشه پردازندگان آن یافت میشود.» 2
او پس از ذکر کتب روایی شیعیان میگوید:
«کسی که این کتابها را مطالعه میکند در برابر خرافات و اباطیل آن چارهای نمییابد جز آنکه متون و سندهای آنها را ساختگی بشمارد و امامیه را جماعتی بداند که حتی نمیتوانند بخوبی جعل کنند، زیرا فاقد ذوق و مهارتند.»
ولی این ره که تو میروی به ترکستان است و این شیوه علمی در رد یا قبول مسائل علمی نیست و سنجههای دیگری برای پذیرش یا عدم پذیرش احادیث در کار است.ای کاش میدانستیم آیا ذهبی خود را از ردّیههایی این چنین در امان میداند؟آیا ذهبی در این حدیث درنگ کرده که بخاری و ابن ماجه از پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله و سلّم نقل میکنند:«اگر مگسی در ظرف آبی افتاد باید آن را در آب ظرف فرو برد، زیرا در یک پر آن درد و در پر دیگر آن درمان نهفته است.»آیا ذوق میپذیرد این سخن را پیامبری گفته باشد که چنین بر حفظ نظافت پا میفشارد و بدان فرا میخواند؟حقیقت آن است که سخن ذهبی در باره برخی از کتب شیعه کاملا بر کتب اهل سنّت انطباق دارد.
به نظر ما برای جعلی بودن این حدیث و امثال آن، همین بس که راوی آن ابوهریره یا هم مسلکهای او باشد.باید پیش از پرداختن عبارات آهنگین امامیان تهی، سنجههای نقد روایت را به کار زد، زیرا پرداختن به چنین عبارات کم ارزش، از همگان ساخته است و در توان هر یک از ما قرار دارد.
مغالطه و سردادن شعارهای سست، برای ردّ دیگران از ویژگیهای ذهبی در کتاب التفسیر و المفسرون است.وی به هنگام سخن از«توسّل معتزله به گمانههای مجازی هنگام غریب بودن ظاهر قرآن»میگوید:
«واقعا چه چیز مانع از اراده حقیقت است؟و چه امری موجب میگردد لفظ از ظاهر به تمثیل و خیالپردازی گرایش یابد، آن هم پس از آنکه اگر بشود لفظ را به ظاهر حمل کرد نباید از آن سربرتافت و ناپسند خواهد بود اگر به غیر آنچه تبادی ذهنی دارد، انصراف یابد.البته هیچ چیز نمیتواند مانع از اراده ظاهر لفظ گردد مگر اینکه آن را از قدرت الهی به دور بدانیم و حال آنکه تردیدی نداریم خداوند میتواند هرچه بخواهد در آیات بیاورد.» 1
نکته قابل ملاحظه در سخن ذهبی آن است که معتزله، آیه:«و اذ اخذ ربّک من بنی آدم من ظهورهم ذرّیّتهم...» 1 را به سبب بعید بودن تعلّق قدرت الهی به این امر تأویل نمیکنند، بلکه ظاهر لفظ دلالت بر آن ندارد که پیمان از همه ذریه گرفته شده باشد، چنان که گرفتن پیمان از همه ذریه-آنگونه که ذهبی از متون معتزله نقل کرده است-سودی را در بر ندارد و تفاوت است میان آنکه میگوید این لفظ ظاهر را نمیتوان به چیزی انگاشت و آنکه میگوید لفظ ظاهر را نمیتوان بر آن حمل کرد، زیرا در محدوده قدرت الهی قرار ندارد. چنانکه این استدلال او:«واقعا چه چیز مانع از اراده حقیقت است؟و چه امری موجب میگردد لفظ از ظاهر به تمثیل و خیالپردازی گرایش یابد آن هم پس از آنکه اگر بشود لفظ را به ظاهر حمل کرد نباید از آن سر بر تافت و ناپسند خواهد بود اگر به غیر آنچه تبادی ذهنی دارد انصراف یابد» 2 مغالطه دیگری است، زیرا این سخن از لحاظ نظری درست است، ولی معتزله معتقدند که هنگامی باید به تأویل لفظ پرداخت که حمل آن به ظاهر روا نیست.
هنگام بیان شیوه شیخ محمد عبده در تفسیر و موضع او در برابر افسون شدن پیامبر و ردّ این حدیث از سوی عبده، ذهبی میگوید:
«این حدیث، روایت بخاری و کتب صحیح دیگر است، ولی از دیدگاه استاد عبده و پیروان او که میان روایت بخاری و دیگران تفاوتی نمینهند.مانعی نیست که حتی روایت بخاری صحت نداشته باشد و اگر هم صحیح باشد، میتواند جزء اخبار واحدی باشد که تنها مفید ظنّ است و این در نگاه ما ویران کردن بخش وسیع سنّتی است که نسبت به کتاب خدا همچون مبیّن است به مبیّن.» 3
ذهبی در برابر شیخ محمد عبده، علم«ویرانی سنّت»را برمیافرازد؛چرا که شیخ عقیدهای به حدیث افسون شدن پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم ندارد.آیا معقول است که سنّت با ردّ یک یا چند حدیث، ویران شود؟و چقدر خواهد بود ارزش سنتی که با چند حدیث فرو پاشیده شود؟آیا پاسخ ذهبی به شیخ محمد عبده همان شیوه پسندیده دفاع از سنت شریف نبوی است؟یا برهان هدایتگر و استواری که در بیان چنین احادیثی بدان استدلال میشود؟ پاسخی چنین آشکارا گواه آن است که ذهبی برای دفاع از این احادیث، هیچ در چنته ندارد، جز آنچه که در کتبی وارد شده است که در میان غیر محقّقان، «صحیح»خوانده میشود.
بهنظر میرسد آنچه ذهبی را واداشته تا در برابر شیخ محمد عبده بایستد، از یک سو آن است که چنین اعترافی به معنای فتح باب مناقشه در کتب صحاح و از سوی دیگر، خدشهدار کردن افرادی همچون ابوهریره، عبدالله بن زبیر و عکرمه است که این کتابها با پایه توثیق آنان قرار دارد، و این گشودن دری است که نمیتوان بآسانی آن را بست.
این موضعگیری ذهبی و پیشینیان و پسینیان او در برابر چنین احادیثی، به نظر ما غیر اصولی است، زیرا باید احکام توثیق بر این احادیث جاری گردد، آن هم با چشمپوشی از کتابی که در آن آمده یا نام راویی که سلسله سند به او میرسد، اگرچه از شمار صحابه باشد.
ظاهرا عدالت یک صحابی اثر فراوانی در دفاع از اینگونه احادیثه دارد، زیرا به همراه در نظر داشتن سایر راویان یک سلسله سند، محور عمدهای به شمار میآید و ذهبی با در نظر گرفتن عدالت صحابه است که در برابر اسرائیلیاتی موضع میگیرد که دین را به تباهی کشانده است.او بیان میدارد که صحابه در نپیوستن به اهل کتاب با پیامبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم مخالفت نکردند و از حدود مباح پا فراتر ننهادند.ذهبی گام بلندتری برمیدارد، هنگامی که عبد الله بن سلام، کعب الاحبار، وهب بن منبه و دیگر قطبهای اسرائیلیات را توثیق میکند.
شاید رساترین سخنی که بتوان با آن، عدالت صحابه در نگاه ذهبی را تصوّر کرد، این سخن او باشد که:
«به نظر من شیخ محمد رشید رضا هنگامی خود، خویش را تکذیب کرد که اعتقاد یافت ابو هریره و ابن عباس و صحابه دیگر، داشتههای خود را از کعب گرفتهاند، در حالی که آیا معقول است که یک صحابی علم خود را از دروغگویی جاعل بگیرد، آن هم پس از آنکه عدالت و پایداری آنان در حفظ اخبار ثابت شده است؟بویژه ابن عباس که در نقل روایتس ختگیر بود و از صحّت آنچه نقل میکرد، اطمینان داشت.» 1
اشکالات این سخن عبارت است از:
1.عدالت صحابه امری است که دیدگاهها و نظریات مختلف در آن همداستان نیستند و بر سر آن گفتگو دارند و امری که بر سر آن گفتگو باشد، نمیتواند اصلی پنداشته شود که امور دیگری از آن منشعب شود و اگر صحابه همه عادل بودهاند، پس سوره«منافقون» برای چه کسی نازل شده است؟
2.این سخن ذهبی که ابوهریره و ابن عبّاس داشتههای خود را از کعب گرفتهاند، دلیل وثاقت کعب است، زیرا معقول نیست که یک صحابی ثقه، علمی را از دروغگویی بگیرد.این در حالی است که عکس این مطلب صحت دارد و آن اینکه بهرهبری ابن عباس از کعب-اگر صحیح باشد-و نیز ابوهریره موجب شده که این دو موثّق شمرده نشوند، زیرا احادیث را از کعب گرفتهاند که به دروغگویی شهرت دارد و نباید استفاده این دو از کعب را دلیل وثاقت او دانست.
1.آل عمران/7.
. 1فخر رازی، تفسیر کبیر، ج 7، ص 170-169.
2.طه/5.
1.فخر رازی، تفسیر کبیر، ج 22، ص 7-6.
2.آل عمران/7.
1.زمخشری، کشّاف، ج 1، ص 285.
2.دهبی، التفسیر و المفسرون، ج 1، ص 377.
1.ابن جنّی، محتسب، ج 1، ص 204.
2.شوری/51.
3.زمخشری، کشّاف، ج 3، ص 475.
1.ذهبی، التفسیر و المفسرون، ج 1، ص 378.
1.ذهبی، التفسیر و المفسرون، ج 2، ص 18-17.
2.سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج 1.
1.سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج 1، ص 96.
1.انبیاء/78.
2.ذهبی، التفسیر و المفسرون، ج 1، ص 381.
1.ذهبی، التفسیر و المفسرون، ج 1، ص 404.
2.همان مأخذ، ص 425.
1.دراسات قرآنیه، بخش دوم، ص 90.
1.ذهبی، التفسیر و المفسرون، ج 1، ص 382.
1.اعراف/172.
2.ذهبی، التفسیر و المفسّرون، ج 1، ص 382.
3.همان، ج 2، ص 575.
1.ذهبی، التفیسر و المفسرون، ج 1، ص 193.